با مراجعه به این آدرس و امضای بیانیهی اعتراضی، ما را در رسیدن به هدف حفظ یادگارها و میراث احمد شاملو، شاعر ملی ایران، یاری دهید. لطفا این خبر را برای همهی دوستانتان از هر طریقی که صلاح میدانید بفرستید.
بزرگ ترین هدیه ی من به تو قلبم بود...قلبی که از اولین دیدارمان شود جایگاه عشق تو...قلبی که در سینه ام است فقط برای تو
برای عشق تو می تپد...قلبم با تمام عشقی که در آن است به تو تعلق دارد...قلبم از اول هم ماله تو بود...مواظب قلب
خودت باش...
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را در یافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت به دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیبا ترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
احمد شاملو
دختران ِ دشت
دختران ِ انتظار
دختران ِ امید ِ تنگ
در دشت ِ بیکران
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ
دختران ِ خیال ِ آلاچیق ِ نو
در آلاچیقهایی که صد سال
از زره ِ جامهتان اگر بشکوفید
باد ِ دیوانه
یال ِ بلند ِ اسب ِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...
□
دختران ِ رود ِ گِلآلود
دختران ِ هزار ستون ِ شعله به تاق ِ بلند ِ دود
دختران ِ عشقهای دور
روز ِ سکوت و کار
شبهای خستهگی
دختران ِ روز
بیخستهگی دویدن
شب
سرشکستهگی
در باغ ِ راز و خلوت ِ مرد ِ کدام عشق
در رقص ِ راهبانهی شکرانهی کدام
آتشزدای کام
بازوان ِ فوارهیی ِتان را
خواهید برفراشت؟
□
افسوس
موها، نگاهها
بهعبث
عطر ِ لغات ِ شاعر را تاریک میکنند
دختران ِ رفتوآمد
در دشت ِ مهزده
دختران ِ شرم
شبنم
افتادهگی
رمه
از زخم ِ قلب ِ آبائی
در سینهی کدام ِ شما خون چکیده است؟
پستان ِتان، کدام ِ شما
گُل داده در بهار ِ بلوغاش؟
لبهایتان کدام ِ شما
لبهایتان کدام
بگویید
در کام ِ او شکفته، نهان، عطر ِ بوسهیی؟
شبهای تار ِ نمنم ِ باران ــ که نیست کار
اکنون کدامیک ز شما
بیدار میمانید
در بستر ِ خشونت ِ نومیدی
در بستر ِ فشردهی دلتنگی
در بستر ِ تفکر ِ پُردرد ِ راز ِتان
تا یاد ِ آن ــ که خشم و جسارت بود
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعلهی آتش را
در چشم ِ باز ِتان؟
□
بین ِ شما کدام
ــ بگویید
بین ِ شما کدام
صیقل میدهید
سلاح ِ آبائی را
برای
روز
انتقام؟
احمد شاملو
ما نیز روزگاری
لحظهای سالی قرنی هزارهای از این پیشتَرک
هم در این جای ایستاده بودیم
بر این سیاره بر این خاک
در مجالی تنگ– هم از این دست–
در حریر ظلمات در کتاب آفتاب
در ایوان گسترده مهتاب
در تارهای باران
در شادروان بوران
در حجله شادی
در حصار اندوه
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.
ما نیز گذشتهایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک
در مجال تنگ سالی چند
هم از این جا که تو ایستادهای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبک پا یا گرانبار
آزاد یا گرفتار.
ما نیز
روزگاری
آری
آری
ما نیز
روزگاری.