مرا تو بی سببی نیستی.
به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان بر آماسیده گل سرخی پرتاب می کند؟
ورنه این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مو منانه نام مرا آواز می کنی!
و دل ات
کبوتر آشتی ست
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!
آ.بامداد فروردین ۱۳۵۱
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مو منانه نام مرا آواز می کنی!
چه حس رهایی به من داد این خط.