خسته ام...
از همای آدمای اطرافم...
ار آدمایی که سعی می کنن پوچی درونشون رو پشت رنگ و لعاب بیش از حد آرایششون یا لباس های رنگارنگشون پنهان کنن...
آدم هایی که مثل یک عروسک کوکی خیلی دلبر و خوشگل فقط زندگی می کنن تا یکی بیاد بخردشون و با خودش به خونه ببره...
آدم هایی که همه ی فضای اطرافم رو پر کردن و من فقط برای فرار ار اونا به اتاق کوچیک خودم پناه میبرم و بغض تلخمو قورت می دم چون نمی خوام به خاطر پوچی اونا گریه کنم...
بغض تلخم هم فقط به خاطر گیر کردنم بین همین آدماست و این که جز سکوت کردن و لبخند زدن در برابرشون کار دیگه ای نمی تونم انجام بدم...
همین!
نیلوفر آبی...
خودت باش......
نیلوفر آبی
حرف دلمو زدی منم مجبورم یه لبخندی بزنم .......... خلاصه باید بین این ادما زندگی کرد ..خوشحالم میکنی به وبلاگ کوچولوم سری بزنی
یک صحنه از یک فیلم ٬ یک جمله ی کوتاه ٬ یک آهنگ آروم و یا شاد می تونه که
خاطره هار و برات تداعی کنه
می تونه که تو رو از این دنیای پر از دغدغه دروت کنه و تو رو به گذشته ببره
شاید یک خاطره از یک نفر ٬ از اونی که یک روز عاشقش شدی ٬ موندی و هنوز هم هستی ....
اما دیگه چه فرقی می کنه که کنارش باشی یا نه
مهم اینه که یک روز کنارش بودی٬ یک سال٬ چند روز شایدم برای چند ثانیه ی کوتاه
ولی ارزش ثانیه ها خیلی بیشتر از سالهاست و ماهها ...
ای کاش که همه این رو می دونستن
این ثانیه ها هستند که یکی بعد از دیگری می گذرند و بعد از یک مدت طولانی سالها
رو به وجود میارن ای کاش قدر ثانیه هامون رو بیشتر می دونستیم تواین ثانیه ها هم
رو ناراحت نمی کردیم
اون وقت بود که دل خوریها پیش نمی اومد
من ثانیه به ثانیه ای که کنار تو بودم رو دوست دارم ٬ عاشق اون لحظه هاشم حتی
اگه تو اون لحظه ها اشک می ریختم و از ته دل ناراحت بودم
من عاشقت می مونم و در عین حال زندگی می کنم و برات می نویسم تا آخر عمر می نویسم
روزی که ناراحتم کردی از ته دل فریاد زدم که هیچ وقت نمی بخشمت
اما نمی دونستم که چقدر دوست دارم
نمی دونستم ٬اما رفتم میون دنیای عاقلا خواستم که همرنگ اونها باشم و با وانها
زندگی کنم اما نمی دونستم که یک دیوونه همیشه دیوونه می مونه برای تمام عمرش
به خدا توکل کن و خودت رو بزن به رگ بیخیالی
خوبه تو مشکلات من رو نداری
به منم یه سر بزن خوشحال میشم