من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

غزلی در نتوانستن

از دست های گرم تو کودکان توامان آغوش خویش سخن ها می توانم گفت غم نان اگر بگذارد. * * * نغمه درنغمه درافکنده ای مسیح مادر، ای خورشید! از مهربانی بی دریغ جان ات با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد. * * * رنگ ها در رنگ ها دویده، از رنگین کمان بهاری تو که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است نقش ها می توانم زد غم نان اگر بگذارد. * * * چشمه ساری در دل و آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشته ای در پیراهن، از انسان که توئی قصه ها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد. سلام به همه ی دوستای گلم.این شعر مال احمد شاملو هست که من تقدیم میکنم به نامزد عزیزم.
نظرات 4 + ارسال نظر
بماند... دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://sokuteshab.blogsky.com/

من آپم.

niloofar سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 05:20 ب.ظ

salam azize delam
bade modatha omadam vasat nazar bezaram
delam vasat kheili tang shode fadat sham
sepehre man azat mamnoonam bekhatere hameye mohabataee ke be man dari
niloofaret

من تنها سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 08:25 ب.ظ http://mane-tanha.blogsky.com

سلام
مثل اینکه در این سرای بی کسی یه بی کس مثل خودم پیدا کردم.
بهم سر بزن
یا علی!

نیلوفر تو دوشنبه 28 مرداد 1387 ساعت 11:59 ق.ظ

سلام عزیزم...
دلم گرفته تو باز رفتی زنجان و من تنها شدم...
دلم تنگته....
دلم گرفته....
دلم تورو می خواد
اشکام ....گریه ام بند نمیاد...
دلم گرفته...
زودی برگرد...
منتظرتم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد