صداتو شنیدم...
چقدر مهربون با من حرف می زدی و من پر از اشتیاق نگاه های تو بودم...
کاش بودی و من با همه ی وجودم نگاهت می کردم...
گفتی فردا می آیی... امیدوارم که بیایی...
چون که خیلی دلتنگت هستم...
هیچ وقت باور نمی کردم که تا این اندازه دلتنگت بشم...
هیچ وقت باورم نمی شد که تا این حد وابسته ی تو باشم...
نه من به تو عادت نکردم چون عادت پایان یک عشقه...
من با همه ی وجودم به تو وصل شدم با همه ی وجودم به تو گره خوردم...
دلم تنگه برای تو... برای صدات... برای چشمات... برای نگات... برای حرفات... برای دستات...
دلم واسه قدم زدن کنارت تنگه...
دلم واسه همه ی وقتایی که اذیتم می کردی و حرصمو در می آوردی تنگه...
دلم واسه همه ی لحظه ها...همه ی لحظه های با تو بودن تنگه...
دلم تنگه واسه گرمای دستات...
دستامو که می گیری...
ــ سپهر! دستاتو می خوام...
نیلوفر آبی تو...
یک شدید.همینو میخوام.