من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

امروز...

می دونی چقدر سخته تو دلت گریه کنی... 

آره خیلی سخته وقتی که دلت می خواد با همه ی وجودت و از ته دلت هق هق کنی نتونی مجبور باشی آروم اشک بریزی... 

کم آوردم... دلم واست تنگ نیست دیگه... دلم واست داره پرپر می زنه... دلم دیگه داره میمیره... 

قرار بود امروز بیایی ولی... 

چقدر خوشحال بودم که امروز می تونیم با هم بشینیم و یه عالمه حرف بزنیم ولی... 

دیگه از چشمام چیزی نمونده انقدر که گریه کردم...  

یادته همیشه وقتی گریه می کردم چشمامو بوس می کردی...  

ولی من هنوزم منتظرتم... 

من هنوزم منتظر دیدنتم... 

دلم پر از حرفه... حرف هایی که می خوام فقط به تو بگم... 

می خوام فقط سرمو بذارم رو شونه ات تا آروم بشم... 

می خوام فقط صدام کنی و بگی:نیلو... و من همه ی دردامو فراموش کنم و دنیا واسم فقط بشه لحن صدای مهربون تو... 

باورم نمیشه تو اومدی... 

قلبم داره وای میسه... 

من بعدا بر میگردم... 

 

 

                                                                        نیلوفر آبی...

نظرات 1 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 10:44 ب.ظ http://newage-music.blogfa.com

دیدی بلاخره مجنونتو دیدی لیلی عاشق.
امید=زندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد