ما نیز روزگاری
لحظهای سالی قرنی هزارهای از این پیشتَرک
هم در این جای ایستاده بودیم
بر این سیاره بر این خاک
در مجالی تنگ– هم از این دست–
در حریر ظلمات در کتاب آفتاب
در ایوان گسترده مهتاب
در تارهای باران
در شادروان بوران
در حجله شادی
در حصار اندوه
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.
ما نیز گذشتهایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک
در مجال تنگ سالی چند
هم از این جا که تو ایستادهای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبک پا یا گرانبار
آزاد یا گرفتار.
ما نیز
روزگاری
آری
آری
ما نیز
روزگاری.
سلام
خوبی؟
این دفعه گل کاشتی
شعر قشنگی بود.
آفرین
سلام سپهر جان . خیلی معذرت میخوام که دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم . امیدوارم که همیشه اینطور زیبا بنویسی ، خیلی وبلاگت با گذشته فرق میکنه . خیلی بهتر شده .
سلام.....
بمیرم برات هیچ کس نمیاد تو وب برات نظر بذاره!
اما اشکال نداره خودم هر روز میام برات نظر میذارم!
خوبه؟؟؟
سلام
ممنون که خبرم کردی
زیبا و پر محتوا بود
موفق و پیروز باشی
یا حق
سلام خوبین؟
برای اولین بار اومدم.
امیدوارم لایق دوستی با وبلاگ خوبتون باشم.
قابل دونستین بهم سر بزنید.
و اگه دوست داشتین لینکم کنید.
سلام خسته نباشی
قلم زیبا و رسایی داری
موفق و موید باشی
بدرود
سلام.شادروان بوران یعنی چی؟