من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

گرگ


گفت دانایی که گرگی خیره سر  

هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جاریست پیکاری سترگ

روز و شب مابین این انسان وگرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

هر که از گرگش خورد هردم شکست

گر چه انسان می نماید گرگ هست

وآنکه با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کن

در جوانی جان گرگت را بگیر

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری گرچه باشی همچو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند

این که انسان هست اینسان دردمند

گرگها فرمانروایی می کنند

آن ستمکاران که باهم محرمند

گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه وانسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب

فریدون مشیری
نظرات 3 + ارسال نظر
احمد پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 01:10 ق.ظ

توی این مملکت خیلی کم پیدا میشه که گرگشو از پا در آورده باشه

نیلوفر پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 12:09 ب.ظ

چه حقیقت زیبایی.

احسان جمعه 14 آبان 1389 ساعت 05:11 ب.ظ http://newage-music.blogfa.com

لاجرم جاریست پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان وگرگ

یه روزی بشه که همه مقابل این گرکها به ایستن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد