من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من...بال هایم...اشک هایم...احساسم...

قطره های احساسم کجاست؟ خدایا! با تو صحبت می کنم...مرا می شنوی؟؟؟

این روزها به تو می نگرم... به تو و به همه ی مهربانی هایت و به هم ی حرف هایی که با تو زدم و تو فقط گوش دادی و من فکر می کردم که نمی شنوی اما تو با آن نگاه های مهربانت...با آن چشم های آسمانی ات...به فاصله ی چندین ساعت زمینی به من نشان دادی که همه ی حرف هایم را با جان و دل گوش دادی اما...اکنون اشک هایم کجاست...

بال هایم کجاست...آن دو بال سفید و قوی من کجاست...همان دو بالی که مرا تا اوج ها

می برد تا اوج حضور تو...آنگاه من زیر سایه ی نگاهت می نشستم بالهایم را به روی وجود تکیده و غمگینم می کشیدم و با دل سنگین و پر از اندوهم اشک می ریختم واشک می ریختم وتو...وتو...با آن صدای بهشتی که طنینش همواره آرامش ناب قلب من است با من سخن می گفتی...اشک هایم را پاک می کردی و من باز حس می کردم که از تو پرم...

ازتو و نگاه های عاشقت...چشم های پر از احساست...اما اکنون تو بگو اشک هایم کجاست...احساسم کجاست...دو بال سفید و کوچکم کجاست...؟

ادامه مطلب ...