من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

آبی خاکستری سیاه

اشعار حمید مصدق جملگی ساده و روان است و از پیچیدگی‌های ادبی عاری.

وای‌ِ باران

باران شیشه ی پنجره را باران شست.

از دل من اما

چه کسی نفش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران

باران

پر مرغان نگاهم را شست.

خواب رویای فراموشیهاست!

خواب را در یابم

که در آن دولت خاموشیهاست.

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم

و ندایی که به من می گوید:

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار

سحر نزدیک است

قسمتی از شعر حمید مصدق برای نیلوفر عزیزم

کاش میدانستم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

بزرگ ترین هدیه ی من به تو قلبم بود...قلبی که از اولین دیدارمان شود جایگاه عشق تو...قلبی که در سینه ام است فقط برای تو

برای عشق تو می تپد...قلبم با تمام عشقی که در آن است به تو تعلق دارد...قلبم از اول هم ماله تو بود...مواظب قلب

خودت باش...


اشک رازی ست

لبخند رازی ست

عشق رازی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را در یافته ام

با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

و دست هایت به دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیبا ترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با سخن می گویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

احمد شاملو

گر هم سفر عشق شدی........

بین من و تو فاصله غوغامی کنه...

ما می تونیم فاصله ها رو بر داریم...

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل آواز قناری تو بهار

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل آواز قشنگ جویبار

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل نیلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطیف شبنم روی گونه های زنبقهای خواب

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل بارش بارون تو کویر
مثل رویش دوباره چمن روی تن یخ زده زمین پیر

تویی مهتاب سحر ، تویی بارون کویر
از تن خستهء من گرد غربت را بگیر
مثل خورشید بزن و آبم کن
مثل لالایی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر

 

بین من و تو فاصله قوقا می کنه

بین من و تو فاصله قوقا می کنه

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل آواز قناری تو بهار

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل آواز قشنگ جویبار

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل نیلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطیف شبنم روی گونه های زنبقهای خواب

با تو بودن از تو گفتن زیباست
مثل بارش بارون تو کویر
مثل رویش دوباره چمن روی تن یخ زده زمین پیر

تویی مهتاب سحر ، تویی بارون کویر
از تن خستهء من گرد غربت را بگیر
مثل خورشید بزن و آبم کن
مثل لالایی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر

بین من تو فاصله قوقا می کنه 

از عشق؛از هر آنچه که گفتندخوش تری

سلام به همه دوستان من باز اومدم صبر تموم شود دلم تنگ شده بود واسه نوشتن.این شعر هم من تقدیم می کنم به نیلوفر جانم...

 

ای آنکه در همیشه ی چشمم شناوری

 

در من رسوخ کردی و دیوانه ات شدم

 

انگار؛در مقایسه با عشق؛برتری

 

چیزی ندارم از خودم اما،به نام توست

 

شعری اگر چکیده شبی روی دفتری

 

مثل غزل؛دوباره سراغ من آمدی

 

من را به سمت آبی یک عشق می بری

 

یک شب برای خاطرم ای مهربان بکش

 

طرحی قشنگ،از قفس بی کبوتری

 

من زیر چتر پلک تو آرام می شوم

 

تا در بسیط حوصله ام سایه گستری

 

از من دریغ،آه؛به سمتم نگاه کن

 

ای یادگار نسل هزاران گل و پری

 

بی تو فسیل می شود این روزها کسی

 

بی تو فسیل..،بی کمک عشق؛پیکری..

 

بر شانه ام؛ تو که سر می گذاشتی

 

روییده است گلی بی خار مثل تو....