من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

راز

 

با من رازی بود

که به کو گفتم

با من رازی بود

که به چا گفتم

تو راهِ دراز

به اسبِ سیا گفتم

بی کس و تنها

به سنگای را گفتم

با راز کهنه

از را رسیدم

حرفی نروندم

حرفی نروندی

اشکی فشوندم

اشکی فشوندی

لبامو بستم

از چشام خوندی

احمد شاملو

به هوشنگ گلشیری

قناری گفت:ـــکره ی ما

کره ی قفس ها با میله های زرین و چینه دان چینی.

ماهی سرخ سفره ی هفت سین اش به محیطی تعبیر کرد

که هر بهار

متبلور می شود

کرکس گفت:ــــ سیاره ی من

سیاره ی بی هم تایی که در آن

مرگ

مایده می آفریند.

کوسه گفت:ــــ زمین

سفره ی برکت خیز اقیانوس ها

انسان سخنی نگفت

تنها او بود که جامه به تن داشت

و آستین اش از اشک تر بود. 

                                                   زنده یاد احمد شاملو

قریبانه

هرچی آرزوی خوبه مال تو

هر چی که خاطره داری مال من

اون روزهای عاشقانه مال تو

این شبهای بی قراری مال من

منم و حسرت با تو ما شدن

توی بدون  من رها شدن

آخر غربت دنیاست مگه نه

اول دو راهی آشنا شدن

تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود

دلت رو شکسته بودن همه ی قصه همین بود

میتونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا

اما بیدارم بی تو مثل تو تنهای تنها

یکی میگوفت:آدم با کسی گریه کنه هیچ وقت اونو از یاد نمیبره.خوب من اونموقه نفهمیدم چی میگه.ولی حالا...

آسمون ما بی ستارست کاش هیچ وقت به من نمی گفتی که میخوام ستاره تو بشم...

                                                         سپهر

جخ امروز

جخ امروز

از مادر نزاده ام

نه

عصر جهان بر من گذشته است.

نزدیک ترین خاطره ام خاطره قرن هاست

بارها به خون مان کشیدند

به یادار آر

و تنها دستاورد کشتار

نانپاره ی بی قاتق سفره ی بی برکت ما بود.

اعراب فریبم دادند

برج موریانه را به دستان پر پینه ی خویش بر ایشان در گشودم

مرا و همگان را بر نطع سیاه نشاندند و گردن زدند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم

که رافضیم دانستند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم

که قرمطیم دانستند

آنگاه قرار نهادند که ما و برادران مان یکدیگر را بکشیم و این کوتاه ترین طریق وصول به بهشت بود!

به یاد آر

که تنها دستاورد کشتار

جلپاره ی بی قدر عورت ما بود.

خوشبینی برادرت ترکان را آواز داد

تو را و مرا گردن زدند.

سفاهت من چنگیزیان را آواز داد

تو را و همگان را گردن زدند.

یوغ ورزا برگردن مان نهادند

گاوآهن ب رما بستند

بر گردمان نشستند

و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند

که بازماندگان را هنوز از چشم

خونابه روان است.

کوچ غریب را به یاد آر

از غربتی به غربت دیگر

تا جست و جوی ایمان تنها فضیلت ما باشد.

به یاد آر :

تاریخ ما بیقراری بود

نه باوری

نه وطنی

نه

جخ امروز

از مادر نزاده ام                    

                                                          احمد شاملو

                                                       نیلوفر سپهر

                              

مرثیه

به جست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه میگریم
در آستانه دریا و علف

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول
در چار چوب شکسته پنجره ئی
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟


***
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است

و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد

پس به هیئت گنجی در آمدی
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است

!
***
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرک باد نام تو

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را