من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

گنجشک

من بانوی تاج دار ِ عشقم را

که در قصر غصه و سوسن سکنا دارد
شبانه به کوچه های سر گردانیم دعوت می کنم
بانوی عشق من
با تاج سوسنش
پا برهنه و گرسنه
به کوچه های سرگردانی من می آید.ر
آخرین بار
او را به جایی بردم
تا به وضوح ببیند
اژدهای هزار چشمی را
که بر پیچک هزار پیچ شاخک هایش
گنجشکی تنها
گل سرخی را
در آواز پیوسته صدا می زد

سرودی برای مادران

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد

چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکوفه های سفید کوچک نشسته است
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش

به وقت گرینویچ

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !

اولین آواز را من خواندم ،

برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !

من ماگدالینم ! غول تماشا !

کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !

سپهر را من نیلگون شناختم !

چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !

خدا ، کران بیکرانه شکوهِ پرستش من بود

و شیطان ، اسطوره تنهائی اندیشه های هولناک من !

اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !

کفش ، ابتکار پرسه های من بود

و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !

هندسه ! شطرنج سکوت من بود

و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !

من اولین کسی هستم که ،

در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !

من اولین سیاه مستِ زمینم !

هر چرخی که می بینید ،

بر محور ِ شراره های  شور عشق  من می چرخد !

آه را من به دریا آموختم !

من ماگدالینم !

پوشیده در پوستِ خرس

و معطر به چربی ِ وال !

سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،

با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

یک جا در آن می چرخانم !

اولین اشک را من ریختم ،

بر جنازه زنی که غوطه ور در شیرُ خون

کنار نارگیلی مُرده بود !

بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... ! 

                                                                       حسین پناهی

داستان کسی که هیچ کس نبود

سلام به دوستای عزیزم. 

برای این پست واستون ازمرحوم استاد حسین پناهی گذاشتم همون که قول داده بودم این ادامش. این پست هم تقدیم به همسر عزیزم نیلوفر می کنم.

                                       شعر رو در ادامه ی مطلب بخوانید.  

ادامه مطلب ...

داستان کسی که هیچ کس نبود

سلام به دوستای عزیزم. 

برای این پست واستون ازمرحوم استاد حسین پناهی گذاشتم که به نظرمن خیلی قشنگه.البته کامل نیست که در پست های بدی حتما کاملش می کنم و این پست هم تقدیم به نامزد عزیزم نیلوفر می کنم.شعر رو در ادامه ی مطلب بخوانید. 

                                        تا دیدار بعدی.یا حق.

 

ادامه مطلب ...