من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

کهکشان عشق

من درکهکشان عشق به توغرقه وتوتنها ستارهء نورانی این کهکشان عظیم مرا ازرؤیاهای خود ترد کردی وتنها به اعماق کورشدهء کهکشانی فرستادی که راه برعبورهرستارهء نورانی بسته وخود را ازچشمان اوربودی نمی دانم چه شد که آن عظمت روزهای عشقت وعشقم به پایان رسید وتنها برای من خاطره های چه خوش وتلخ به یادگار دارد وتورا نمی دانم نمی دانم که حتی ذخیره ای ازخاطرات آن روزها درمغزوفکرت باقی است یا نه که دیگرصدا ونبض قلبت را ازمن دریغ می داری به راستی چه پیش می آید که عشقی با آن حرارت وگرمی رو به سردی وفراموشی گذارده و بازیگران این عشق به فرتهء نابودی و فراموشی می روند وتنها خاطرات تلخ وشیرین روزها، خنجربه قلبهای خسته گذارده وحتی با سیب معرفت خنجرنفرت می خوری و کس ازسردرون کهکشانی به آن زیبایی و فروغ خبری ندارد واین تنهایی است که او را می پوساند و به انزوایی می کشاند که هیچ کس را رخصت ورود به آن نمی دهد وروز به روز ولحظه به لحظه ستاره های درونی این کهکشان می میرند وتنها یادی ازاو شاید به جای ماند وتو را نمی دانم که چگونه می توانی آن روزهای شورمرا فروگذاری وحتی با مرگ ستاره ها وکهکشان این ذخم خورده درامان باشی ونه عذابی ونه دردی ازعشق برسینه گذاری نمی دانم وفقط این جمله درذهن پتک می کوبد که عشق آمدنی بود نه آموختنی.

تقدیم به همه دوستان عاشق

می گریم در اشک هایم تو را می بینم اشک هایم را پاک می کنم کسی تو را نبیند

****

با توام ای سهراب

ای به پاکی چون آب

یادته گفتی بهم : تا شقایق زنده است زندگی باید کرد

نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد

دیگه با چی کسی و دلخوش کرد ؟

یادته گفتی بهم : اومدی سراغ من ، نرم و آهسته بیا که مبادا ترکی برداره چینی نازک تنهایی تو

اومدم آهسته ، نرمتر از یک پر قو ، خسته از دوری راه ، خسته و چشم براه

یادته گفتی بهم : عاشقی یعنی دچار

فکر کنم شدم دچار

تو خودت گفتی : چه تنهاست ماهی اگر دچار دریا باشه

آره تنها باشه ، یار غمها باشه

یادته می گفتی : گاهگاهی قفسی می سازم ، میفروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهائیتان تازه شود

دیگه حتی اون شقایق که اسیره قفسه

صاحب یک نفسه

نیست که تازگی بده این دل تنهایی من

پس کجاست اون قفس شقایقت

منو با خودت ببر به قایقت

راست میگفتی : کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود

کاشکی دلشون شیدا بود

من بدنبال یه چیز بهترینم سهراب

تو خودت گفتی بهم :

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است