من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

خدای من...

در خلوت همیشه شکسته ام چله نشینی تورا برمی گزینم وباز...وباز پر از حرف می شوم پر از دردومحراب دیدگانت را می طلبم و یک پهنه خاک که بر آن سجده ی التیام بگذارم...التیام زخم های مداوانشدنی... 

به تاریکی این سکوت و به تنهایی کسل بار لحظه های مترودبه یکباره خیمه بر کویر بی تو بودن میزنم و چه دردمندانه به صحن چشمان مهربانت می سوزم و می سوزم و می سوزم و ناخودآگاه در بیکران نامت غرق می شوم...گم می شوم...یاغیانه سر به دامن خاک...اندوهناک از حس غربت به دیار ملکوتی تو ساکن میشوم ومشامم چه زیبا از عطر تو از عطر یاس ها و اقاقی ها مست میشود... 

خدایا بر این کویر زده ی فانی... بر این جسم بی روح قربانی... بر این نگاه خسته ی طوفانی... بر این خرابه ی دل... بر این ویرانی ببار! که این منم...این منم...سرزمینی تشنه که ناگهان به شوره زار نشست آنگاه که تو از آن کوچ کردی... 

 

ادامه مطلب ...

نت فالش

خدایا تو موسیقی ناب بودی و من همچون نتی فالش نتوانستم میان طنین دلنواز تو رسوخ کنم... 

تنها شدم...بدون تو موسیقی وجودم سرشار از فالش های مکرر شد... 

اما وقتی باران بارید دوباره دیدمت که آمدی پشت پنجره ی اتاقم و برایم تصنیف باریدن را نواختی... تو می نواختی و من از شوق دیدار دوباره ات فقط می گریستم...و ناگهان... وناگهان با همین گوشهایم شنیدم...حس کردم که چگونه هق هق گریه هایم با تصنیف زیبای باران تو هم کوک و هم آواست... باری دیگر دل مرا با هارمونی گریه هایم با نوای باران تو لرزاندی...و من ازهمان لحظه دانستم که می شود نت فالش نبود... 

سازم را برداشتم و شروع کردم به نواختن تنها برای تو و برای دلم... نت فالشی به گوشم نرسید.

                                              


 نیلوفر...

چراغ ها را من خاموش نمی کنم...

ـ باز که چراغ اتاقتو روشن گذاشتی چند دفعه بهت بگم وقتی از اتاقت میای بیرون چراغ و خاموش کن! 

ـ باشه چشم خاموش می کنم... 

لباسامو از روی صندلی برداشتم و رفتم سمت اتاقم. اتاقی که تاریک بود. چراغ و روشن نکردم نمی خواستم در و دیوار اتاقم ببینن که قهرمان قصه داره گریه می کنه. لباسامو گذاشتم توی چمدون می خواستم دیگه ببندمش که یهو یادم افتاد... نزدیک بود بازم شارژرم یادم بره اونوقت دیگه حتی نمی تونستم تنهایی این سفر رو دووم بیارم بدون موسیقی اصلا نمی تونم دووم بیارم

در چمدونم و بستم و تکیه دادم به تختم... تو آینه خودمو نگاه کردم توی تاریک و روشن اتاق فقط نیمی از صورتم پیدا بود و من دیدم که اشکم آرام به روی گونه ام غلتید... چقدر داغ بود... 


ادامه مطلب ...