غروب شد...آرام...بی صدا...پشت پرده چشم های بارانی تو...کوچه...خلوت...تنهایی یک عشق...پنجره...نگاه های خاموش...هیاهوی آدم ها...عطش...دلدادگی...قلب پاک یک عاشق...دست میگذارم آرام به روی قلب تو...در آغوش میگیرم...آغوش عشق...پناه...آرام میگیری...
غروب شد...
اشک به چشم دارم...پشت پرده چشم های معصوم تو بود...آرام نداشت...شب های تنهایی...روزهای نگران...نگاه منتظر...اندوه و باران...مسافر من..."مسافر باران"
خنده ای نشست...اشک هایم جاری شد...خدا بود...علی بود...از وقتی تو آمدی...
میدیدی کودک درون من...و در آغوش میکشیدیم تنهایی و نجابت خویش را...چشم های همیشه خیس را...و چه سخت گذشت...آن روزهای من...آن شب های تو...نگاهت کردم...نگاهی کردی...آتش عشق جوانه زد...رویید...در قلب تو ...در هستی من...آرام شدم...
کودکی متولد شد...آبی و یاس...چون تو...
شب میشود...چه غریب...شب تولد تو...عشق و تنها عشق...
تولدت مبارک نیلوفرم
سلام
اخی واقعا جالب بود متاثر شدیییییییییم
از این همه احساس
افرین
موفق باشی
پیش منم بیا خوشحالم می کنی
بای
سلام
ممنونم از اینکه سر زدین
من اپم
بهم سر بزنید
یا علی!
یگانه خواهی شد
و دنیا را در آغوش خواهی گرفت
تنها اگر قصه های قدیمی را کنار بگذاری
و همه چیز را ار نو آغاز کنی
فرشته ی کوچک
میلاد دوباره ات مبارک!!!
سلام
من آپم
منتظر حضور شما