من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

تقدیم به سپهرم به میمنت تولدت...

زخمی تر از همیشه از درد دل سپردن 

 

سر خورده بودم از عشق در انتظار مردن 

 

با قامتی شکسته از کوله بار غربت  

 

در جستجوی مرهم راهی شدم زیارت 

 

رفتم برای گریه رفتم برای فریاد

 

 مرهم مراد من بود کعبه تو رو به من داد   

 

ای از خدا رسیده ای که تمام عشقی 

 

در جسم خالی من روح کلام عشقی 

 

ای که همه شفایی در عین بی ریایی 

 

پیش تو مثل کاهم تو مثل کهربایی 

 

هر ذره از دلم را با حوصله زدی بند  

 

این چینی شکسته از تو گرفته پیوند 

 

ای تکیه گاه گریه ای هم صدای فردا 

 

ای اسم تازه ی من کعبه تورو به من داد 

 

من زورقی شکسته ام اما هنوز طلایی  

 

طوفان حریف من نیست وقتی تو نا خدایی 

 

بالاتر از شفایی از هر چه بد رهایی 

 

ای شکل تازه ی عشق تو هدیه ی خدایی   

 

با تو نفس کشیدن یعنی غزل شنیدن 

 

رفتن به اوج قصه بی بال و پر پریدن 

 

ای تکیه گاه گریه ای هم صدای فردا

 

ای اسم تازه ی من کعبه تورو به من داد

عزیز دلم خواستم از طریق وبلاگ هم تولدت رو بهت تبریک بگم تولدت مبارک آسمون آبی من

دوستت دارم قد همه ی ثانیه هایی که زندگی کردی...

دوستت دارم قد همه ی لحظه هایی که با هم بودیم...

دوستت دارم قسم به قداست عشق...

تقدیم به تو از طرف یار همیشگی ات کسی که تو همه ی شرایط کنارت می مونه و تنهات  

  

نمیذاره و حتی اگه بمیره هم تولد تو یادش نمیره 

 

از طرف نیلوفر آبی تو

تولد

در انتظار آمدن قطارم.قطاری که مسافری در آن نیست.من هم در ایستگاه نیستم.روی ریلم.قطار هر لحظه نزدیکتر می شود.آن طرف خط غریبه ای مرا می بینید.به او خیره می شوم.امید می بینم و... روزهایی گذشت در چشمانش گناه دیدم و حسرت و او چشمانش را بست.

                                                              تقدیم به نیلوفر آبی

 سلام به همه ی دوستای عزیزم.امروز تولد من 

و قرار کلی کادو بگیرم (الکی)

امیدوارم همهتون پاینده باشیم.

به وقت گرینویچ

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !

اولین آواز را من خواندم ،

برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !

من ماگدالینم ! غول تماشا !

کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !

سپهر را من نیلگون شناختم !

چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !

خدا ، کران بیکرانه شکوهِ پرستش من بود

و شیطان ، اسطوره تنهائی اندیشه های هولناک من !

اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !

کفش ، ابتکار پرسه های من بود

و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !

هندسه ! شطرنج سکوت من بود

و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !

من اولین کسی هستم که ،

در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !

من اولین سیاه مستِ زمینم !

هر چرخی که می بینید ،

بر محور ِ شراره های  شور عشق  من می چرخد !

آه را من به دریا آموختم !

من ماگدالینم !

پوشیده در پوستِ خرس

و معطر به چربی ِ وال !

سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،

با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

یک جا در آن می چرخانم !

اولین اشک را من ریختم ،

بر جنازه زنی که غوطه ور در شیرُ خون

کنار نارگیلی مُرده بود !

بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... ! 

                                                                       حسین پناهی

دو رباعی از خیام

ز آوردن من نبود گردون را سود 

                         وزبردن من به عزو جاهش نفزود 

 

وز هیچ کسی نیزدو گوشم نشنود 

 

                         کاوردن و بردن من از بهر چه بود 

              

              *********************** 

 

زان باده که عمر را حیات دگر است 

 

                     پرکن قدحی گرچه تورا دردسراست  

 

برنه به کفم که کار عالم سمر است 

 

                    بشتاب که عمرهردمی در گذر است 

 

             *********************** 

قدح: پیاله       سمر:داستان

زندگینامه خیام

غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری موسوم به خیام از بزرگترین و مشهورترین شعرای


تاریخ ایران بعد از اسلام است که معروفیت وی مرزها را در نوردیده و در سرتاسر گیتی به عنوان


شاعری خردگرا شناخته شده است. حکیم عمر خیام اگرچه بیشتر به عنوان شاعری رباعی سرا شهره


گشته است ولی وی در واقع فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که در طول عمر دراز خویش کشفیات


مهمی در ریاضیات و نجوم انجام داد. زندگی حکیم همچون عقاید و اندیشههای ژرف و پوینده او در


هالهای از ابهام فرو رفته است و افسانههایی که به این دانشمند بزرگ نسبت دادهاند حقایق و زندگی


او را تا حدودی با داستانهایی غیر واقعی درآمیخته است. تاریخ زندگی حکیم معلوم نیست ولی بنابر


شواهد امر خیام در سال 439 ه.ق در نیشابور، شهری که به آن عشق میورزید و بخش مهمی از ایام


عمرش را در آن گذارند، به دنیا آمده است. دوران کودکی و نوجوانی حکیم نیز کاملا مشخص نیست


ولی بطور قطع وی مطالعاتخود در زمینه علوم معمول آن روز را در نیشابور سپری کرده و به سبب


نبوغ ذاتی و ذهن خلاق و استعداد والای خویش به دستاوردهای شگرفی نایل آمده است. نقل شده است


که خیام در کودکی با خواجه نظام الملک طوسی و حسن صباح مؤسس فرقه اسماعیلیه همدرس بود و


آن سه عهد کردند هر یک در بزرگی به منصب و مقامی دست یافت دو یار دبستانی دیگر را نیز بالا


کشد... این روایت براساس تحقیقات دانشمندان و مقایسه تاریخی زندگی این سه شخصیت برجسته


قاطعانه رد شده است حکیم عمر خیام ظاهرا پس از کسب علوم و معارف عصر خویش رهسپار


سمرقند گشت و در این شهر مورد توجه امیر قرخانیان شمسالملک نصربن ابراهیم قرار گرفت و


رساله معروف خود درباره جبر را نیز در همین زمان به رشته تحریر در آورد خیام سپس عازم


اصفهانشد و به خدمت ملکشاه سلجوقی درآمد و به اصلاح تقویم ایرانی و بنای رصدخانهای در


اصفهان همت گماشت.سلطان ملکشاه در دوره سلطنت خویش حکیم جوان را سخت گرامی داشت و


امکانات فراوانی برای فعالیتهای علمی در اختیار خیام گذاشت. پس از روی کار آمدن سلطان سنجر


سلجوقی حکیم عمر خیام که در زمره ندمای خاص سلطان ملکشاه بود به خدمت وی درآمد و حتی


سلطان را که دچار آبله سختی شده بود مورد معالجه و درمان قرارداد ولی سنجر هیچگاه نظر


مساعدی نسبت به خیام نداشت. از این روی وی مدتیکوتاه پس از بر تخت نشستن سلطان سنجر به


زادگاه خویش نیشابور بازگشت و باقیمانده عمرش رادر این شهر به انزوا و گوشه نشینی


گذارند.حوادث اواخر عمر خیام ناقص و ناکافی است و مهمترین روایتی که در مورد زندگی وی در


دست است حکایتی است که نظامی عروضی از این دانشمند بزرگ آورده است: (در زمستان سال 506


ه. ق به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجه بزرگ صدرالدین (ابوجعفر) محمد بن المظفر


(رحمها...) که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و


باران نیاید و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی. خواجه کس فرستاد و


او را بخواند و ماجرا با وی بگفت و برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد، و خود برفت و با


اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ زمین برفت ابر درهم کشید و باد


برخاست و برف و دمه در ایستاد. خندهها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام(عمر) گفت


پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد. سلطان براند ابر


باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.) این پیش گویی ظاهرا در شصت وهفتمین سال


از زندگی خیام صورت گرفته است. در فاصله شانزده سال آخر عمر حکیم کمتر اطلاعی از زندگی وی


در دست است. خیام ظاهرا کماکان به مطالعه وتدریس مشغول بوده و بویژه کتابهای فلسفی ابوعلی


سینا را، که او را استاد خود میدانسته است، عمیقا مطالعه و بررسی میکرده است. تنها روایت موثقی


که در طی این مدت در دست است از نظامی عروضی است که پیشگویی معروف حکیم خیام را در


مورد منزلگاه ابدیاش نقل کرده است.(5)

ادامه مطلب ...