من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

اعتراض همگانی به مزایده‌ی میراث ملی

با مراجعه به این آدرس و امضای بیانیه‌ی اعتراضی، ما را در رسیدن به هدف حفظ یادگارها و میراث احمد شاملو، شاعر ملی ایران، یاری دهید. لطفا این خبر را برای همه‌ی دوستان‌تان از هر طریقی که صلاح می‌دانید بفرستید. 
http://www.petitiononline.com/measap87/petition.html
متن فارسی بیانیه:


از میراث احمد شاملو با تبدیل خانه‌اش به موزه‌ای جهت نگهداری یادگارهایش حمایت کنید!

با اجرای حکم مزایده‌ی اموال، یادگارهای احمد شاملو، شاعر بزرگ معاصر ایران، در معرض خطر پراکنده شدن است. اقدام فوری برای حفظ یادگارهای او برای نسل آینده ضروری است.

بسیاری شاملو را برای اشعار قدرتمندش در دفاع از کرامت انسانی و ضدیت با جور، در پیشه‌ای ادبی و هنری که بیش از نیم قرن به طول انجامید، به حق، شاعر ملی ایران می‌دانند. او آواز اشتیاق سوزان مردمش برای کرامت و آزادی بود چه در دوران پادشاهی و چه در جمهوری اسلامی. برای چندین نسل از ایرانیان، آگاهی ملی ایرانیان، هرگز به میزانی از وضوح و شیوایی که اشعار شاملو بدان دست یافته‌است، نرسیده است.

در زمان مرگ شاملو در 2 مرداد 1379 ، خانه ساده اش در خارج از تهران، از سال‌ها پیش بخشی از میراث تاریخ هنری و فرهنگی ایران شده بود. آن‌جا بود که شاعرما، بسیاری از به یادماندنی‌ترین اشعارش را سرود، و همان‌جا بود که بسیاری از برترین هنرمندان و اندیشمندان ایران با او دیدار می‌کردند. آن‌جا بود که زندگی کرد و رفت. این خانه، گنجور دست‌نوشته‌ها، کتاب‌ها و خاطرات شاعر است. بسیاری از هنرمندان برجسته‌ی زمانش او را به عنوان بزرگترین شاعر معاصر ایران در طول چند دهه ستودند و شماری از بهترین آثار خود را به نشانه عشق و قدردانی خود از شعر و مهمان‌نوازیش به او و همسرش آیدا پیشکش کردند .

مزایده‌ی خانه و آن‌چه در آن است، از ملموس یا غیر ملموس، معادل به مزایده گذاشتن نیم قرن از میراث و خاطره‌ی جمعی ما ایرانی‌هاست. در زمان درگذشت شاعر، ستایندگان شعر او و تمام کسانی که سرنوشت میراث هنر و اندیشه ایران برایشان مهم است، امیدوار بودند که خانه‌اش به موزه‌ای ملی بدل شود تا یاد شاملو را برای نسل‌های آینده نگه‌ بدارد و محلی برای جمع آوری سایر یادگارهای شاعرمان باشد. متاسفانه، در صورت عدم واکنش فوری برای توقف پراکنده‌شدن اموال شاملو این امید به شکل جبران‌ناپذیری از بین خواهد رفت.

در بسیاری از کشورها، دولت است که خود را مسوول حفظ منابع و سمبل‌های میراث ملی می‌داند. متاسفانه،‌ جمهوری اسلامی ایران یا در این لحظه‌ی مهم سهل‌انگار است، و یا اجازه می دهد اموال شاعری که به خودداری از پشتیبانی حکومت شتاخته شده است، پراکنده گردد تا شاید خاطره‌ی او از حافظه‌ی زمان محو شود. به هر حال، این قصور و سستی عبثی ‌است که حافظه جمعی ایران آن‌را نخواهد بخشید، به ویژه در ایامی که مبالغ هنگفتی صرف کسانی می‌شود که تنها ارزش هنریشان مداحی حکومت‌مداران است.

ما ایرانیان و دوستداران شعر فارسی شدیدا نگران آن هستیم که دلایل شخصی و مالی موجب از دست رفتن یادگارهای شاملو شوند. در این روزگار تاریک، و در شرایط کمبود حمایت از میراث بزرگ شعر پارسی‌است که به ناچار باید از جامعه‌ی جهانی طلب یاری کنیم. ما از یونسکو خواستاریم که با همه‌ی منابع موجود، با پافشاری برماندن همه‌ی این یادگارها به صورت یک‌جا در خانه‌ی وی به نجات میراث شاملو بیاید. مصرانه از یونسکو خواستاریم که با استفاده از التزامات و قواعد بین‌المللی، اقدامی فوری برای متقاعد کردن جمهوری اسلامی ایران به حراست از مایملک شاعر بزرگ ایران، از طریق اختصاص خانه‌ی وی به موزه ای جهت حفظ یادگارهایش کند.

لطفا در امضای این بیانیه به ما بپیوندید تا توجه و نگرانی خود را نسبت به از دست رفتن قریب‌الوقوع یادگارهای شاملو نشان داده و حمایت خود را از تبدیل خانه‌اش به یک موزه ملی جهت نگهداری این نشانه‌ها برای نسل‌های آینده، دانشجویان و دوستداران شعر شاملو اعلام کنید.

عشق

کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی من از تبار خستگی بی خبر از دلبستگی عـــــاشقــــــم ابر شدم صدا شدی شاه شدم گدا شدی شعر شدم قلم شدی عشق شدم تو غم شدی لیلی من . دریای من. آسوده در رویای من این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تو من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو مجنون لیلی بی خبر در کوچه های دربه در مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب شاید که روزی عاقبت آرام بگیرد در دلت کنار هر ستاره ای نشسته ابر پاره ای من از تبار سادگی بی خبر از دلدادگی عـــــاشقــــــم ماه شدم ابر شدی اشک شدم صبر شدی برف شدم آب شدی قصه شدم خواب شدی لیلی . من دریای من . آسوده در رویای من این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تو من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو تقدیم به تو نامزد عزیزم

غزلی در نتوانستن

از دست های گرم تو کودکان توامان آغوش خویش سخن ها می توانم گفت غم نان اگر بگذارد. * * * نغمه درنغمه درافکنده ای مسیح مادر، ای خورشید! از مهربانی بی دریغ جان ات با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد. * * * رنگ ها در رنگ ها دویده، از رنگین کمان بهاری تو که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است نقش ها می توانم زد غم نان اگر بگذارد. * * * چشمه ساری در دل و آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشته ای در پیراهن، از انسان که توئی قصه ها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد. سلام به همه ی دوستای گلم.این شعر مال احمد شاملو هست که من تقدیم میکنم به نامزد عزیزم.

دره ی خاموش

سلام به دوستان عزیزم.امروز واستون از سهراب سپهری یک شعر بسیار قشنگ گذاشتم به نام دره ی خاموش که این شعر رو تقدیم می کنم به نیلوفر عزیزم.
شعر در ادامه ی مطلب
ادامه مطلب ...

سیاه

سلام به همه ی دوستان.امیدوارم که حالتون خوب باشه.من بازم اومدم با یک مطلب جدید از استاد مرحوم حسین پناهی امیدوارم که همه خوششون بیاد.
خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته
شام که نیس
خب زحمت خوردنشم ندارم
در عوض
چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
رفیق پرسه های بابام بودن
بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه
گریه که دیگه عار نیست
خواب که دیگه کار نیست
تا مجبور بشی از کله سحر
یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و
آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که
سر بذاری به خیابونا
هی هی
دل بده تا پته دلمو واست رو کنم
میدونی؟
همیشه این دلم به اون دلم میگه
دکی
تو این دنیای هیشکی به هیشکی
این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره
ورنه خلاصی
خلاص!
اگه این نبود ...حالیت میکردم که
کوهها رو چه طوری جابجا میکنن
استکانها رو چه جوری می سازن
سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان
من یاد گرفتم
چه جوری شبا
از رویاهام یک خدا بسازم و...
دعاش کنم که
عظمتتو جلال
امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت
بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم
به صدای فلوت یدی کوره
که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره
منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره
تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه
بشنو.....
هی لیلی سیاه
اینقدر برام عشوه نیا
تو کوچه...
تو گذر...
تو سر تا سر این شهر
هرجا بری همراتم
سگ وسوتک میدونه
کشته عشوه هاتم