بین من و تو فاصله غوغامی کنه...
ما می تونیم فاصله ها رو بر داریم...
با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست تویی مهتاب سحر ، تویی بارون کویر
مثل آواز قناری تو بهار
مثل آواز قشنگ جویبار
مثل نیلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطیف شبنم روی گونه های زنبقهای خواب
مثل بارش بارون تو کویر
مثل رویش دوباره چمن روی تن یخ زده زمین پیر
از تن خستهء من گرد غربت را بگیر
مثل خورشید بزن و آبم کن
مثل لالایی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر
بین من و تو فاصله قوقا می کنه
با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست تویی مهتاب سحر ، تویی بارون کویر بین من تو فاصله قوقا می کنه
مثل آواز قناری تو بهار
مثل آواز قشنگ جویبار
مثل نیلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطیف شبنم روی گونه های زنبقهای خواب
مثل بارش بارون تو کویر
مثل رویش دوباره چمن روی تن یخ زده زمین پیر
از تن خستهء من گرد غربت را بگیر
مثل خورشید بزن و آبم کن
مثل لالایی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر
سلام به همه دوستان من باز اومدم صبر تموم شود دلم تنگ شده بود واسه نوشتن.این شعر هم من تقدیم می کنم به نیلوفر جانم...
ای آنکه در همیشه ی چشمم شناوری
در من رسوخ کردی و دیوانه ات شدم
انگار؛در مقایسه با عشق؛برتری
چیزی ندارم از خودم اما،به نام توست
شعری اگر چکیده شبی روی دفتری
مثل غزل؛دوباره سراغ من آمدی
من را به سمت آبی یک عشق می بری
یک شب برای خاطرم ای مهربان بکش
طرحی قشنگ،از قفس بی کبوتری
من زیر چتر پلک تو آرام می شوم
تا در بسیط حوصله ام سایه گستری
از من دریغ،آه؛به سمتم نگاه کن
ای یادگار نسل هزاران گل و پری
بی تو فسیل می شود این روزها کسی
بی تو فسیل..،بی کمک عشق؛پیکری..
بر شانه ام؛ تو که سر می گذاشتی
روییده است گلی بی خار مثل تو....
سلام به همه ی دوستان امیدوارم حال همگی خوب باشه.یک مدتی نبودم و بعد از این هم نیستم مشخص نیست تا کی.برای همه ی شما آرزوی موفقیت می کنم.آخرین پست هم از سیاوش قمیشی می نویسم.تا آینده ای بهتر بدرود.
بارون رو دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره
حس میکنم یش منی وقتی که بارون می باره
بارون رو دوست دارم هنوز بدون چتر سرپناه
وقتی که حرفای دلم جا می گیرن توی یک آب
شونه به شونه می رفتیم من وتوتو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه چشمای من و خیابون
بارون رو دوست داشتی یک روز تو خلوت پیاده رو
پرسه ی پاییزی ما مذاب داغ دست تو
بارون رو دوست داشتی یک روز عزیزه من پرسه ی من
بیا دوباره پا به پام تو کوچه ها قدم بزن
تا آینده ای با پر از من و تو...
لحظه ی دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های!نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی دل!
لحظه ی دیدار نزدیک است.
مهدی اخوان ثالث