زندگی یعنی چکیدن
همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت
گم شدن در نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن
بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن
بر در آبادی عشق
میتوان هر لحظه هر جا
عاشق و دل داده بودن
پر غرور چون آبشار
بودن امّا ساده بودن
میشود اندوه شب را
از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک
شادی بگذشته را دید
می توان در گریهء ابر
با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در
هر خزانی دید و آسود
میتوان هر لحظه هر جا ......
سیاوش قمیشی
یک نفر ..... یک جایی تمام رویایش لبخند توست و زمانی که به تو فکر میکنم
احساس میکنم که زندگی واقعا با ارزشه پس هر گاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش. .....من.....یک جایی در حال فکر کردن
به تو هستم
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ فقط میگه مال منی عشق نمی پرسه اهل کجایی؟فقط میگه تو قلب من زندگی میکنی عشق نمی پرسه چی کار میکنی؟ فقط میگه باعث می شی قلبم به ضربان بیفته عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه همیشه با منی عشق مدام نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه من عاشقانه دوستت دارم
و این ثانیه هاست که عشق مرا وسعت داد با ترنم یک لبخند و با طنین یک صدا در امواج متلاطم دریا . در کشاکش عشق ونفرت و در زلالیت سکوت و تاریکی شب این عشق بود که ستاره بخت مرا شناخت و به ندای درونیم لبخند زد و فریاد بودن را سرود .
اینکه برای بودن باید رفت
برای عشق باید سرود
برای لبخند باید معنی دیدن را فهمید
برای نگاه باید عاشق بود
برای خواستن باید فریاد کشید فریاد بودن
و...
گاهی بخاطر حرمت عشق
باید سکوت کرد.
آیا تا به حال به تو گفته ام که زیباترین احساسات را
وقتی در وجود تو غوطه می خورم
پیدا میکنم؟
من تنها زمانی میتوانم پاک معصوم بمانم که
تو در کنار من هستی.
تو را به خدا مرا در سراشیبی نابودی نیافکن
آیا اگر من برای همیشه چشمانم را ببندم
می توانم از این درد خلاص شوم و
نفس دوباره ای بکشم؟
شاید که من معتاد و غیرقابل کنترل باشم
اما تو آن مواد مخدری هستی که
مرا از مرگ نجات می دهی
من رو به هلاکت میروم
من میلیون ها اشتباه مرتکب شده ام
آیا من کهنه و قدیمی هستم؟
طوفانی در ذهن من برپاست
و زمانی که تو در کنار من نیستی
بر رختخواب من می ریزد.
مرا از مرگ هراسی نیست ولی
تمام وحشت من بابت از دست دادن توست
شاید که من معتاد و غیرقابل کنترل باشم
اما تو آن مواد مخدری هستی که
مرا از مرگ نجات می دهی
وقتی که در آغوش من آرام می گیری
عشق به تمام وجود من رخنه میکند
همه چیز برای من واضح وروشن است
تا اینکه واقعیت را درک می کنم
و در آن لحظه من
همه چیز خود را از دست می دهم
دختران ِ دشت
دختران ِ انتظار
دختران ِ امید ِ تنگ
در دشت ِ بیکران
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ
دختران ِ خیال ِ آلاچیق ِ نو
در آلاچیقهایی که صد سال
از زره ِ جامهتان اگر بشکوفید
باد ِ دیوانه
یال ِ بلند ِ اسب ِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...
□
دختران ِ رود ِ گِلآلود
دختران ِ هزار ستون ِ شعله به تاق ِ بلند ِ دود
دختران ِ عشقهای دور
روز ِ سکوت و کار
شبهای خستهگی
دختران ِ روز
بیخستهگی دویدن
شب
سرشکستهگی
در باغ ِ راز و خلوت ِ مرد ِ کدام عشق
در رقص ِ راهبانهی شکرانهی کدام
آتشزدای کام
بازوان ِ فوارهیی ِتان را
خواهید برفراشت؟
□
افسوس
موها، نگاهها
بهعبث
عطر ِ لغات ِ شاعر را تاریک میکنند
دختران ِ رفتوآمد
در دشت ِ مهزده
دختران ِ شرم
شبنم
افتادهگی
رمه
از زخم ِ قلب ِ آبائی
در سینهی کدام ِ شما خون چکیده است؟
پستان ِتان، کدام ِ شما
گُل داده در بهار ِ بلوغاش؟
لبهایتان کدام ِ شما
لبهایتان کدام
بگویید
در کام ِ او شکفته، نهان، عطر ِ بوسهیی؟
شبهای تار ِ نمنم ِ باران ــ که نیست کار
اکنون کدامیک ز شما
بیدار میمانید
در بستر ِ خشونت ِ نومیدی
در بستر ِ فشردهی دلتنگی
در بستر ِ تفکر ِ پُردرد ِ راز ِتان
تا یاد ِ آن ــ که خشم و جسارت بود
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعلهی آتش را
در چشم ِ باز ِتان؟
□
بین ِ شما کدام
ــ بگویید
بین ِ شما کدام
صیقل میدهید
سلاح ِ آبائی را
برای
روز
انتقام؟
احمد شاملو