سلام به دوستای عزیزم.
برای این پست واستون ازمرحوم استاد حسین پناهی گذاشتم که به نظرمن خیلی قشنگه.البته کامل نیست که در پست های بدی حتما کاملش می کنم و این پست هم تقدیم به نامزد عزیزم نیلوفر می کنم.شعر رو در ادامه ی مطلب بخوانید.
تا دیدار بعدی.یا حق.
حرمت نگه دار دلم!
گلم!
که این اشک خون بهای عمر رفته ی من است!
میراث من
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زدم همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر موم شده به آتش سیگار متبرک ملعون
کتیبه خان خطوط قبایل دور
این سرگذشت کودکی ست
که به سر انگشت پا
هرگز دستش به شاخه ی هیچ آرزویی نرسیده است
چند چرا نمی شناخت دلش
که گرسنگی شرط بقا بود
به آیین قبیله ی مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که می گریست
بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز می خواند ریاضیات را
در سمفونی با شکوه جدول ضرب با همکلاسی ها:
دو دو تا چهار تا
سه سه تا...
چار چار تا...
پپنش تا...
ششش تا
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد!
با سر تراشیده و
کت بلندی که از زانویش می گذشت!
با بوی کنده ی بد سوز نفت عرق های کهنه!
آری دلم
گلم
این اشک ها خون بهای عمر رفته ی من است
میراث من!
داستانی واقعی
عالی بود
سلام
سپهر عزیز
ممنونم که خبرم کردی
تو تموم پستهات عالیه عزیزم
برات ارزوی موفقیت و شادکامی دارم
برقرار باشی
یاحق
سلام سپهر جان
خیلی عالی بود
واقعا قشنگ بود
سلام
مرسی که سر زدین
وبلاگتون چه یهو عوض شد
خیلی قشنگ شده
اون گله هم اون بغل نیلو ما دیگه !!!
در مورد آپ هم
من زیاد طرف نوشته های اون خدا بیامرز نمیرم
ولی قشنگ بود
سلام خوبی سپهر جان
محمدم لینکتو گذاشتم تو وبلاگم اگه میشه تو هملینک منو بزار تو وبلاگ قشنگت