من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

من و تو

!ما ماهی های اوزون برون. محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

چه می شود

حرفی ندارم

چه می‌شود که اگر دلم رنگ چشمان تو باشد ؟ چه می‌شود اگر روزگارم آبی‌چشمان تو باشد ؟ چه می‌شود اگر آسمان آبی‌بودنش را از تو بگیرد و چه می‌شود اگر چشمان من در چشمان تو گل آرزو بچیند . آنقدر از این چه می‌شدها در درونم انباشته دارم که تا سالیان به درازای عمر تهی نخواهد شد . وقتی که امدی دنیای شقایق هایم همه رنگ بیداری گرفت . وقتی که آمدی کودک خفتة احساسم میل به بازی گرفت . وقتی که آمدی خیابان شلوغ خیالیم از برای تو خالی شد . چه بی‌قرار است این دل آشفته‌ام که در یاد تو بیداد می کند . رفته‌ای او افسوس که صد حدیث آرزو از تو در من جا مانده است .

     کاش‌ها همه از پی واژه به دنبال تدبیر روزگار پژمردند و مردند و رفتند و تو ماندی ! تو ماندی تا من تنها نباشم ، تو ماندی تا من شیدا نباشم ، تو ماندی تا من تنها نباشم . چه تنها شدم با آمدن تو که حضورت ویران کننده‌تر بودنت است . چه آمدنی که همه شب دلم در پی دلت و صدایم در پی صدایت آویزان هر کوی برزن می‌شود . حس غریبانه‌ای از گریه دارم برای تو . حسن غریبانه ای از غربت دارم برای تو و حس شورانگیزی از التماس و خواهش و فریاد .

     بیا و بگذریم از هیاهوی این خیابان شلوغ . بیا و گذر کنیم از این چهار راه انتظار زندگی . بگذار هرکه آید خود بخواند حدیث زندگی را ، بگذار هرکه می‌اید ببیند این سیه روزی دل ما را .

     دلم از روزگار سیاه سیاه تر شده است . دلم از بادبان قضا رونده تر . پری ندارم که بالی به سویت بگشایم ، بالم شکسته است در این ماتمکدة غریب . دلی ندارم که برای قصه بخوانم ، دلم را شکسته‌اند در این وادی پر اضطراب و تشویش . باشد که بمانی برای آنکس که به امید تو زنده است ، افسوس که او نمی داند این چشمان تو مار خوش خط و خالی است که می دزدی زندگی را از کف او و در یکی از همین چهار راه‌های زندگی رهایش می‌کنی . رهایم کردی و رفتی و رفتی و رفتی تا گم شدی و ندیدمت که چه شدی و به کجا رفتی ؟ اما می دانم که رفته‌ای و دیگر نیستی و نخواهی بود که بیایی و ببینی روزگار واویلای مرا . خوش به مرامت که خوب شیشة دل می‌شکنی .

     روزگار با تو همان خواهد کرد که با دلم کردی . روزگار با تو همان خواهد کرد که بر سر پیمانه دل من ریختی . چه شرابی بود این شراب لبانت که هر لحظه مرا با وجود نبودش و محروم از بوسیدنش مست تر می کند . گذشتی و رفتی و رمیدی و پریدی . چه پرنده‌ای شد و یکباره پریدی . پرندة دلم ! می دانی با وجود همة بودن‌هایی که از تو نبود شد ولی باز هم دوستت دارم .

نظرات 2 + ارسال نظر
امین شنبه 28 مرداد 1385 ساعت 12:41 ق.ظ

salam khoobi bi khial baba dele khodeto faghat eshghe az man ishnavi be hich kas beha nadeh albate harjoor meilete vali khob dooos daram doost nadaram narahatito bebinam vali ino bi tarof behet migam sharmande ke rok migam shayad az dastam narahatam beshi vali harchi bashe az majid doostam ke aziztar nisti in harfo be oonam zadam be toam mizanam bi khiale dokhtara dokhtara ta vaghti doooset daran ke be dardeshoon bokhori vali vaghti tekrari shodi mizaranet kenar pesara pisheshooon mesle ye ketaban ke vaghti safehashoon tamoom mishe mibandsan miran sare ye ketab dige vali ma pesara bedoone in ke ino bedoonim sari varagh mizanim khodemoono ya oona ye ketabe jalebtar gir miarano mro nesfe kare vel mikonan midoonam ino bekhooni too dfelet behem migi khafe sho baba man ashegham vali ........ akharesh in ke ma dooset darim rasti webwt khwili ghashange mikhastam azat khahesh konam bare manam dorost koni age dorost koni kheili bahali ghorbanat felan bye

عصاره ی عشق شنبه 28 مرداد 1385 ساعت 05:29 ق.ظ http://1h6h.blogfa.com/

سلام خسته نباشی

قلم بسیار زیبایی داری

تحسینت می کنم

موفق و خوشبخت باشی





دوری ازتوگذر ازهمه زیبایی هابود

تورادورترازهرواقعه ای میبینم

رهگذرخاطره هایم روبه جاده نیستی است

سکوت سنگینی لحظه هایم رافراگرفته

کسی خیال شکستن این سکوت راندارد

خودرادرگهواره زمان رهاکرده ام

تاخود همه چیزرادرست کند

امامیدانم که زمان هم دراین کارمن عاجزاست

تورهایی رادررفتن یافتی ومن عشق رادرتو



بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد